خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 25
بازدید ماه : 18
بازدید کل : 327274
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 122
تعداد آنلاین : 1
باور کن گُلم! من همان زینبم؛ همان زینبی که هر روز، زیر آفتاب نگاه تو گرم میشد، همان زینبی که از طنین صدای تو جان میگرفت، همان زینبی که روزش را با زیارت تو آغاز میکرد و شبش را با چراغ یاد تو به پایان میبرد.باور کن همان زینب، همان خواهر، چهل روز است تو را ندیده است. بلند شو برادر گلم! چرا جوابم را نمیدهی؟ تو که همیشه به احترام حضورم میایستادی؛ حالا چه شده که حتی جوابم را نمی دهی؟آه، چه توقعی دارد زینب از تو! آخر تو که... .باشد! حالا که تو نمیتوانی، من برایت همه چیز را میگویم، آن روزِ غمگین کودکیمان که یادت هست؟! همان روزِ آتش و در و... آری! میدانم؛ حتی حالا هم طاقت شنیدنش را نداری. برایت بگویم؛ کودکان تو آواره بیابانهای بیچراغ شدند؛ یکی دو ستاره، خاموش شد تا صبح.چه کشیدیم برادر! فقط یاد
و ذکر خدا و تو و پدر و مادر و جدمان، قوت دلمان شده بود؛ وگرنه قصه به اینجانمیرسید.در راه، هر جا که شد، چراغ یاد تو را روشن کردیم.چه که بر سر آل امیه نیاوردیم؛ کوفه میلرزید از طنین صدایمان.هر اشکمان را بر چله کمان نشانده بودیم و قلب خوابآلودگان را نشانه رفته بودیم؛ اما امان از شام! تاریکی شام، بر روشنایی کلام ما پیشی میگرفت؛ اما ستاره سه ساله تو، آنجا را هم روشن کردچه بگویم برای تو که از همه چیز باخبری؟! در این چهل روز، یک لحظه نوازش صدای تو، گوشم را تنها نگذاشت.هر چه را باید میگفتم، به زبانم جاری میشد. همیشه گرمای دستان حمایتت را روی شانههایم حس میکردم. یک آن، خودم را بیتو ندیدم؛ اما چه کنم که تو خواسته بودی هر لحظه نبودنت را به یاد دیگران بیندازم و بیدارشان کنم.هر چه بود این چهل روز گذشت و من دوباره به دیدار تو آمدم.حالا نمیخواهی برای دیدن خواهرت، از جای برخیزی؟با کاروان بیاربعین عطشهای پرپر کاروان خاطرات، بازگشته است از جایی که چهل روز گذشته است از ماتمهای سرخ، از عطشهای پرپر شده.این آتش یادها، چهل روز چون اسبان تاخته برپیکر صبر آنان بازماندگانِ حادثه تیغ و تاول، رسیدهاند به نقطهای از آغاز؛ به نگاههای در خون شناور، به گلوهای بریده شده در دلِ تشنگیِ دشت.کاروانِ اربعین، با خطبههای گریه، از شام رسوا برگشته است و تصاویر جراحت، در سوزندهترین بیان قاب میشود و در سوزندهترین بیابان بغل بغل شعله ریخته میشود در صحرادوبیتیهای پرلهیب، سطح مصیبتزده دشت راگلگونتر میکند. اکنون چهل روز از آن سیل عطش، سپری شده است قافلهای زخم خورده، وارد سرزمین چهلمین روز میشوداینان اربعین را با خود آوردهاند؛ با نقل خاطرات قطعه قطعه شده. دنیای ادب نیز گل و ستاره آورده است که به پای سربلندیشان بریزدسلام بر استواری غیرقابل ترسیم شما! سلام بر آن گامهای شکیباتان که جادههای دراز شام را خسته کردهر سال، چشمان غمبار اربعین که میآید، اطراف ما پر میشود از هیئتهای مذهبی التماس و دسته دسته گلهای اشکهر سال اربعین، از لابهلای واژههای مذاب مداحان، دلهای آسمانی شما دیده میشود و علمهای ما از هوش میروندلباسهای مشکی تقویم، بوی قتلگاه میگیرند اربعین! به یاد روشنیِ شما شمعگونه میسوزیم و گریه سر میدهیم برای فاصلههای خود و زجرهای شماخوشا زندگی در این گریستن و مردنهای پیاپی خوشا گریستن برای داغهای زینب علیهاالسلام ، برای مصیبتهای امام سجاد علیهالسلام ، برای بیتابی بچههای آسمانسلام بر اربعین که عاشورایی دیگر از گریه را برای ما به راه میاندازدمن برای گریستن، به آغوشت محتاجم
این نظر توسط هانیه در تاریخ 1390/11/2/0 و 18:54 دقیقه ارسال شده است | |||
[Comment_Gavator] |
![]() زیبا بود التماس دعا |